ما در جاهایی که سرشان به تنشان میارزد کمتر دیده میشویم. ما، ما زنها، بهندرت و سختی به اینجور جاها میرسیم. از سردبیری یک نشریه وزین و استادی دانشگاه بگیر تا آخر. همین که زن از خانه بیرون میآید، جامعه و تاریخ و کلیشههای ذهنی تا میتوانند سنگ میاندازند جلوی پاش. سنگهایی از جنس عقیدههای تعصبزده و عقدههای فروخورده.
ما به جاهایی که سرشان به تنشان میارزد کمتر راه مییابیم و شاید بهخاطر همین است که وقتی همدیگر را در یکی از این جاها میبینیم دوست داریم هم را بغل کنیم و بگوئیم آرزو میکنم موفق باشی عزیزم. و این دقیقاً همان حسی بود که وقتی نفیسه مرشدزاده عزیز را توی آن اتاق کوچولوی همشهریداستان دیدم، داشتم. داستان الان دوسری است که به سردبیری نفیسه مرشدزاده درمیآید.
انصافاً کارش عالیاست این زن.